جواب دلتنگی.‌..🙌

ساخت وبلاگ
...دیشب شب تولدم بود ، متاسفانه تو نبودی ...شوهر عاطی زنگ زد گفت لباسای قشنگ بپوشین میخوایم بریم بیرون.میخواست بدون اینکه بگه چه خبره لباسمون مرتب باشه.منو مامان خبر نداشتیم .اماده شدم عاطی گفت بدو تو ماشین بشینتا ما بیایم بعد عاطی اومد تو ماشین گفت مامانم داره لباس میپوشه تا بیاد خلاصه منتظر شدیم تا مامانم بیاد .بارون میومد هوا خیلی ابر سنگینی داشت.رفتیم تا بیرون شهر یهو برگشتیم منم از چیزی خبر نداشتم فقط میدیدم زنگ به گوشی عاطی میخوره و یواشکی باهم حرف میرنن.بعد بارون زیاد شد شوهر عاطی گفتهوا سرد شده بریم نوشیدنی گرم بخوریم .یکم تعجب کردم خلاصه میاده شدیم رفتیم کافی شاپ الفنزدیک خونه بود .اومدیم تو یکم جلوتر رفتیم دیدم تو محوطه ادما نشستن ی میز پر گل و شمعروشنه تا رسیدم به میز ،اهنگ تولد پخش شد.واقعا سورپرایز شدمخیلی ذوق زدم خیللللی....مامان بلا هم میدونست ولی نگفته بود کلک جواب دلتنگی.‌..🙌...ادامه مطلب
ما را در سایت جواب دلتنگی.‌..🙌 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : happybirthday-2015 بازدید : 1 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 14:52

ارسالی از همسر جانم جواب دلتنگی.‌..🙌...ادامه مطلب
ما را در سایت جواب دلتنگی.‌..🙌 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : happybirthday-2015 بازدید : 2 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 14:52

...دیشب شب تولدم بود ، متاسفانه تو نبودی ...شوهر عاطی زنگ زد گفت لباسای قشنگ بپوشین میخوایم بریم بیرون.میخواست بدون اینکه بگه چه خبره لباسمون مرتب باشه.منو مامان خبر نداشتیم .اماده شدم عاطی گفت بدو تو ماشین بشینتا ما بیایم بعد عاطی اومد تو ماشین گفت مامانم داره لباس میپوشه تا بیاد خلاصه منتظر شدیم تا مامانم بیاد .بارون میومد هوا خیلی ابر سنگینی داشت.رفتیم تا بیرون شهر یهو برگشتیم منم از چیزی خبر نداشتم فقط میدیدم زنگ به گوشی عاطی میخوره و یواشکی باهم حرف میرنن.بعد بارون زیاد شد شوهر عاطی گفتهوا سرد شده بریم نوشیدنی گرم بخوریم .یکم تعجب کردم خلاصه میاده شدیم رفتیم کافی شاپ الفنزدیک خونه بود .اومدیم تو یکم جلوتر رفتیم دیدم تو محوطه ادما نشستن ی میز پر گل و شمعروشنه تا رسیدم به میز ،اهنگ تولد پخش شد.واقعا سورپرایز شدمخیلی ذوق زدم خیللللی....مامان بلا هم میدونست ولی نگفته بود کلک جواب دلتنگی.‌..🙌...ادامه مطلب
ما را در سایت جواب دلتنگی.‌..🙌 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : happybirthday-2015 بازدید : 6 تاريخ : شنبه 5 اسفند 1402 ساعت: 4:53

ارسالی از همسر جانم جواب دلتنگی.‌..🙌...ادامه مطلب
ما را در سایت جواب دلتنگی.‌..🙌 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : happybirthday-2015 بازدید : 7 تاريخ : شنبه 5 اسفند 1402 ساعت: 4:53

...دیشب شب تولدم بود ، متاسفانه تو نبودی ...شوهر عاطی زنگ زد گفت لباسای قشنگ بپوشین میخوایم بریم بیرون.میخواست بدون اینکه بگه چه خبره لباسمون مرتب باشه.منو مامان خبر نداشتیم .اماده شدم عاطی گفت بدو تو ماشین بشینتا ما بیایم بعد عاطی اومد تو ماشین گفت مامانم داره لباس میپوشه تا بیاد خلاصه منتظر شدیم تا مامانم بیاد .بارون میومد هوا خیلی ابر سنگینی داشت.رفتیم تا بیرون شهر یهو برگشتیم منم از چیزی خبر نداشتم فقط میدیدم زنگ به گوشی عاطی میخوره و یواشکی باهم حرف میرنن.بعد بارون زیاد شد شوهر عاطی گفتهوا سرد شده بریم نوشیدنی گرم بخوریم .یکم تعجب کردم خلاصه میاده شدیم رفتیم کافی شاپ الفنزدیک خونه بود .اومدیم تو یکم جلوتر رفتیم دیدم تو محوطه ادما نشستن ی میز پر گل و شمعروشنه تا رسیدم به میز ،اهنگ تولد پخش شد.واقعا سورپرایز شدمخیلی ذوق زدم خیللللی....مامان بلا هم میدونست ولی نگفته بود کلک جواب دلتنگی.‌..🙌...ادامه مطلب
ما را در سایت جواب دلتنگی.‌..🙌 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : happybirthday-2015 بازدید : 10 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1402 ساعت: 17:10

ارسالی از همسر جانم جواب دلتنگی.‌..🙌...ادامه مطلب
ما را در سایت جواب دلتنگی.‌..🙌 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : happybirthday-2015 بازدید : 10 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1402 ساعت: 17:10

...دیشب شب تولدم بود ، متاسفانه تو نبودی ...شوهر عاطی زنگ زد گفت لباسای قشنگ بپوشین میخوایم بریم بیرون.میخواست بدون اینکه بگه چه خبره لباسمون مرتب باشه.منو مامان خبر نداشتیم .اماده شدم عاطی گفت بدو تو ماشین بشینتا ما بیایم بعد عاطی اومد تو ماشین گفت مامانم داره لباس میپوشه تا بیاد خلاصه منتظر شدیم تا مامانم بیاد .بارون میومد هوا خیلی ابر سنگینی داشت.رفتیم تا بیرون شهر یهو برگشتیم منم از چیزی خبر نداشتم فقط میدیدم زنگ به گوشی عاطی میخوره و یواشکی باهم حرف میرنن.بعد بارون زیاد شد شوهر عاطی گفتهوا سرد شده بریم نوشیدنی گرم بخوریم .یکم تعجب کردم خلاصه میاده شدیم رفتیم کافی شاپ الفنزدیک خونه بود .اومدیم تو یکم جلوتر رفتیم دیدم تو محوطه ادما نشستن ی میز پر گل و شمعروشنه تا رسیدم به میز ،اهنگ تولد پخش شد.واقعا سورپرایز شدمخیلی ذوق زدم خیللللی....مامان بلا هم میدونست ولی نگفته بود کلک جواب دلتنگی.‌..🙌...ادامه مطلب
ما را در سایت جواب دلتنگی.‌..🙌 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : happybirthday-2015 بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 4:43

ارسالی از همسر جانم جواب دلتنگی.‌..🙌...ادامه مطلب
ما را در سایت جواب دلتنگی.‌..🙌 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : happybirthday-2015 بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 4:43

...دیشب شب تولدم بود ، متاسفانه تو نبودی ...شوهر عاطی زنگ زد گفت لباسای قشنگ بپوشین میخوایم بریم بیرون.میخواست بدون اینکه بگه چه خبره لباسمون مرتب باشه.منو مامان خبر نداشتیم .اماده شدم عاطی گفت بدو تو ماشین بشینتا ما بیایم بعد عاطی اومد تو ماشین گفت مامانم داره لباس میپوشه تا بیاد خلاصه منتظر شدیم تا مامانم بیاد .بارون میومد هوا خیلی ابر سنگینی داشت.رفتیم تا بیرون شهر یهو برگشتیم منم از چیزی خبر نداشتم فقط میدیدم زنگ به گوشی عاطی میخوره و یواشکی باهم حرف میرنن.بعد بارون زیاد شد شوهر عاطی گفتهوا سرد شده بریم نوشیدنی گرم بخوریم .یکم تعجب کردم خلاصه میاده شدیم رفتیم کافی شاپ الفنزدیک خونه بود .اومدیم تو یکم جلوتر رفتیم دیدم تو محوطه ادما نشستن ی میز پر گل و شمعروشنه تا رسیدم به میز ،اهنگ تولد پخش شد.واقعا سورپرایز شدمخیلی ذوق زدم خیللللی....مامان بلا هم میدونست ولی نگفته بود کلک جواب دلتنگی.‌..🙌...ادامه مطلب
ما را در سایت جواب دلتنگی.‌..🙌 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : happybirthday-2015 بازدید : 16 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 14:11

ارسالی از همسر جانم جواب دلتنگی.‌..🙌...ادامه مطلب
ما را در سایت جواب دلتنگی.‌..🙌 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : happybirthday-2015 بازدید : 16 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 14:11